۲۱ گرم

خب اينم از اول زمستون....

نميدونم چرا هميشه شبای خاص دلم يه اتفاق خاص می خواد...يک گرم از اون ۲۱ گرم...

شب عيد؛شب چهارشنبه سوری؛شب يلدا... خب معمولا هم پيش نمياد

يا شايدم پيش ميادو من فکر می کنم بايد خاص تر باشه.....

البته ديشب نمايش (مرغ دريائی من؛چخوفـ -ساد)اجرا شد.هرکی نديده ازدستش رفته.. محمد رحمانيان با تقديم اجرای خوبش به شبنم طلوعی که به فرانسه مهاجرت کرده(شايدم يه تبعيده خودخواسته)واقعاً گل کاشت..

جای خانم طلوعی يا به قول آقای رحمانيان ؛بانوی سال تئاتر؛ واقعا خاليه

ميای ؛می جنگی؛ تمرين ميکنی؛ تا جا بيافتی بعد باز می جنگی و تمرين می کنی تا شناخته بشی و باز دوباره دوباره ...بعد يه دفه  تا می خوای از واژه ناماٌنوس و بيگانه تثبيت بهره ببری...مبينی دوباره می گن و حتی گاهی نميگن ولی ميفهمی که .... بازی ازازسر... جالبه ها!!

خلاصه.. من هروز حواسم به اون ۲۱ گرم جادوئی هست.. ميدونی چيرو می گم که... ؟؟

                                                                  همين.